دوست یا دشمن

قورباغه ها توسط مارها خورده می شدند و ناشاد بودند.بنابراین از لک لک ها کمک خواستند.لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شاد شدند.پس از کم شدن مارها لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند.قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند.گروهی خواهان بازگشت مارها شدند و گروهی به دوستی با لک لک ها روی آوردند.مارها بازگشتند.حالا قورباغه ها هم توسط مارها و هم توسط لک لک ها خورده میشوند.قورباغه ها ایمان آورده اند که سرنوشتشان خورده شدن است.فقط یک مشکل باقی است آنها نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا توسط دشمنانشان.

حسین پور

[ دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:53 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

نظر آقاي امين پور

سلام بر مدیر محترم وبلاگ وهمه دوستان گرامی. خیلی خوشحال بودم که وبلاگی برای دوستان راه اندازی شده که همه را در دنیای مجازی و شاید در دنیای واقعی دور هم جمع کنه . این وبلاگ در ابتدا با چنین هدفی تاسیس شد و قصد اصلیش هم همان بوده وهست.

در اوایل همه با اشتیاق پیگیر بودند و اطلاع رسانی همه جانبه ای صورت گرفت.

این اشتیاق متاسفانه زیاد پایدار نبود و عملا فقط تعداد کمی از دوستان در وبلاگ مطلب می نوشتند و تعداد دیگری از جمله بنده با اشتیاق فراوان از خوانندگانش بودیم.

از همه دوستان می خواهم که با همان علاقه مطالب را پیگیری کنند و نسبت براورد کردن هدف اولیه تاسیس کنندگان که اقدامی خیر خواهانه بود ساعی باشند.

[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 9:33 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

رمز موفقیت

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.

حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید!
 

(صبوری)

[ جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ] [ 21:12 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

بهای خوبی

روزي  پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد. روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. به طور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و به جاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.

دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد. پسر با طمانينه و آهستگي شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزي نبايد بپردازي. مادر به ما آموخته كه نيكي، ما به ازائي ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگزاري مي كنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستاني مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.

دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامي كه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري ، پيروزي ازآن دكتر كلي گرديد.

آخرين روز بستري شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزي نوشت.آنرا درون پاكتي گذاشت و براي زن ارسال نمود.

زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزي

توجه اش را جلب كرد.چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

«بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است>>

(عرفانی)

 

[ یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, ] [ 21:20 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

سخنانی از چارلی چاپلین

چارلی چاپلین میگوید: آموخته ام که

با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد -

( صبوری )

[ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:48 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

زینت حسین پور

سلام به بچه های باحال تاریخ 76 مخصوصا اشرف عزیز با مطلب زیبای 37 عیب اساسی ما ایرانیان که البته خرافه پرستی و بی سوادی و دزد بودن و پشت سر هم صحفه گذاشتننش کم بود.دوستان عزیزم اگر وقت کردید کتاب کاروان اسلام هدایت را هم بخوانید که بسیار زیباست.من هم به تاسی از اشرف عزیز که این مطلب زیبا را از هدایت نقل کرده این کتاب را به شما معرفی میکنم که اگر نخوانده اید حتما بخوانید.خیلی خوشحالم که دوستان باسواد و آگاهی چون شما دارم که با گذشت این همه سال از دانشگاه هنوز اهل مطالعه و اندیشیدن هستید.

[ چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 16:40 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

قرار نبود ...

قرار نبود میدان را خالی کنیم و از دور به نظاره بنشینیم

قرار نبود کسی جلو آمدن سختش باشد

قرار نبود کسی خیالش از وفاداری کسی راحت شد

گنجشک های بی پناه حس او با تیر کمان عادت نشانه بگیرند

قرار نبود کسی دیر کند

قرار نبود همدیگر را بی قرار کنیم

قرار نبود سایه هم را با تیر بیقراری نشانه رویم

قرار نبود رویای هم باشیم

قرار نبود قراری باشد که قراری نیست

قرار نبود انتخابمان بین آسمان فردا و تردید زمین گیر کند

قرار نبود هر کس سرش گرم شد دل را هم سر گرم کند

قرار نبود هر چه قرار نیست باشد

نه ... قرار نبود آنچه قرار نیست باشد


نه قرار نبود .....................


قرار تنها بر بی قراری بود برای بر قراری

فقط یک چیز مهم است که باید به یاد همه بماند

روزی بودیم و آن بودن بسیار پربها بود

پس بیائید آن قرار پربها را به پشیز بیقراری نفروشیم

که روزی چون حافظی نگوید :

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود

موسوی

 

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:56 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

طلب آمرزش و مغفرت

باخبر شدیم دکتر علیرضا خزائلی استاد راهنمای ما در اردوی علمی تفریحی شیراز به جهت ابتلا به سرطان دار فانی را وداع گفته است بسیار ناراحت و اندوهگین شدیم از درگاه احدیت ، برای این استاد بزرگوار طلب غفران و آمرزش می کنیم و امیدواریم که حضرت حق ، به خانواده ایشان و علی الخصوص بر همسر و فرزندش ( آریا ) صبر طولانی عطا کند .

روحش شاد , روانش پاک و یادش گرامی باد

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:طلب آمرزش , ] [ 23:8 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

دلنوشته صالح امین پور

سلام دوستان 

من صالح امین پور ، ساکن سقز هستم . عضو هیات علمی پیام نور. یک دختر دارم کلاس اول دبستانه . با رحمانی و پیروتی ارتباط دایمی داریم . ازحال اسدی ، حسین پور و صالحی هم گاهگاهی مطلع می شوم .

بنده دانشجوی دکتری هستم  مؤلف کتاب مشرق زمین که در پیام نورهای سراسر کشورتدریس می شود. دو کتاب زیر چاپ دارم چهار سال در سمت های مختلف در پیام نور مشغول بوده ام . مدیر عامل شرکت هواپیمایی. مدیر گروه تاریخ پیام نور استان. حداقل هشت دانشجوی بنده مدرک فوق لیسانس از دانشگاه تهران. آزاد. مشهد. سیستان و... دارند. با این وجود خیلی مشتاقم به دوازده سال قبل برگردم .

به همه دوستانی که تا امروز به این وبلاگ سرزده اند و آنانی که بعدا سر می زنند سلام و خوشامد می گویم ممنون از این که این کار خردمندانه انجام شد. انشاالله بتوانیم روزی دور هم جمع شویم و خاطرات زنده شود .

 

 

صالح امین پور      

 

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 15:40 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

تبریک سال نو 5

يادمان باشد در خاطر هم باشيم

شايد سال ها بعد در گذر جاده هاي تنهايي يكديگر را ببينيم و بگوييم آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود

سال نو بر همه همکلاسی های عزیز مبارکباد

ایرج اسدی

[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ] [ 11:38 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

تبریک سال نو 4

همیشه نزدیکهای عید که می شه یاد این شعر سهراب می افتم :

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.

 سال نو بر همه همکلاسی های عزیز مبارکباد
لاله عرفانی

[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ] [ 8:53 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

تبریک سال نو 3

پایان سال شروع به خانه تکانی کردم به خانه دل که رسیدم محبتتان را برداشتم نه غباری داشت ونه کهنه شده بود .مهرتان جاودانه دردلم خواهدماند

سال نو بر همه همکلاسی های عزیز مبارکباد

علی صبوری

[ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, ] [ 1:11 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد 2

بهار زیباترین منظره خلقت است

دوست داشتنی ترین پدیده آفرینش

همان که چکاوکها ، قمریان و هزاردستان را به سر دادن نغمه و سرود وا می دارد

همان که پیام آور عشق و رویش است و موسم سرور و عشق و آشتی

همان که دلها را سرشار ازسرور می کند و جانها را لبریز از معرفت

همان که یاد آور سرازیری چشمه مهر ایزد بسوی خلایق است

همان که با آمدنش ردای سبز بر تن طبیعت می پوشاند

این بهار سبز و زیبا تقدیم شما

شما که بهترین هستید

سال نو بر همه همکلاسی های عزیز مبارکباد

میر محمد موسوی

 

[ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ] [ 10:21 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد